محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

بازی وبلاگی

چند روز پیش وقتی نظراتم رو چک می کردم به یه بازی وبلاگی دعوت شده بودم از طرف فریبا جون مامان محمدحسینکه بهمون لطف داشتند و ما رو دعوت کردند که ازشون بی نهایت ممنونم    1_ بزرگترین ترس زندگیت ؟      ترس از دست دادن عزیزانم و تنهایی    2_اگر 24 ساعت نامری می شدی چیکار می کردی؟        نمی دونم شاید پیش خانواده ام می موندم   3_اگر غول چراغ جادو توانایی بر اورده کردن یک ارزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه ان ارزو چیست ؟ خوشبختی بچه ها 4_از میان اسب و پلنگ و گربه و عقاب کدام رو دوست داری ؟    اسب  5_کارتون مورد علاقه ا...
17 آذر 1392

دندان

از دریچه ارزوهایم به رویای شیرین با تو بودن می نگرم  لحظه ای که اغوش مادر بستر هق هق تو بود . لحظه ای که اولین نگاه تو و من با غنچه هایی که دستان کوچک تو در دستان مادر بود تا عطر تنت به من زندگی دوباره ببخشد تو محمدطاها عشقم  من احساس خود را به وجود شیرینت پیوند زدم من با تو از دنیای کودکی گذشتم و عشق را باور کردم و دانستم که زندگی یک رویاست رویایی به زیبایی حضور تو و اینک من روزی دیگر را از تقویم ثانیه ها شمردم و بعد از گذشت 8 ماه نظاره گر روییدن مرواریدهای قشنگ هستم ... بدان که قلب یک زن در کالبد احساس یک مادر تو را می خواند  خلاصه بعد از کلی خارش و بی قراری و اب ریزش دهان اولین مهمان سپید بر روی لثه های ظ...
17 آذر 1392

بدون عنوان

  پایان  ماهگی و ورودبه   ماهگی مبارک  امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و تندرست باشی عافیت به خیر عاقبت به خیر باشی  ...
17 آذر 1392

از پیش ما رفت

      اون هفته شانزدهم اردیبهشت دوشنبه ساعت 7 صبح  عمو طاهر خبر داد که اقا بزرگ حالش خوب نبوده اورژانس اومده بردند بیمارستان بابایی هم خودش رو سریع رسوند بیمارستان دو سه بار زنگ زدم به بابایی که اقا بزرگ چطوره بابایی هم می گفت فقط دعا کن تقریبا ساعت 10 صبح بود که بابایی زنگ زد و گفت که دیگه اقا بزرگ پیشمون نیست  چه روزهای سختی بود اصلا نمی شد باور کنیم که اقا بزرگ پیشمون نبوده روز سه شنبه اقا بزرگ رو دفن کردند واقعا مراسم تدفین بسیار شلوغ بود جمعیت زیادی اومده بود  مراسم سوم رو پنجشنبه گرفته بودند که مسجد هم بسیار شلوغ بود هیچ کس باورش نمیشد که دیگه اقا بزرگ نیست اقا بزرگ تقریبا 27 سالی می شد ...
17 آذر 1392

از این روزها

پسران عزیزتر از جانم  این چند هفته که گذشت شرمنده که براتون نتونستم مطلبی بنویسم واقعا وقت نمی کردم بعد از فوت اقابزرگ و مادربزرگم سرم شلوغ بود اگر هم خونه بودیم محمدطاها نمی ذاشت پشت کامپیوترباشم به خاطر اینکه عزیز و عمه تنها نباشند باید بیشر به اونجا می رفتیم تا اونا احساس تنهایی نکنند روزهای اول که شبها هم اونجا می خوابیدیم تا کم کم به شرایط فعلی عادت کنند این روزها هم سعی می کنم تقریبا هر روز یا یک روز درمیان برم تا تنها نباشند  هر هفته پنجشنبه ها هم مراسم قران و شام داریم پنجشنبه سوم رو بابایی تصمیم گرفت هزینه شام رو پرداخت کنه از سه شنبه مشغول کاراش شدم روز چهاشنبه مشغول درست کردن حلوا بودم تقریبا تا شب طول کشید رولت...
17 آذر 1392

این مدتی که گذشت

پسرانم  واقعا معذرت می خوام که نتونستم تو این مدت مطلبی براتون بنویسم  چهلم اقا بزرگ هم تموم شد هنوز هم نمی تونم باور کنم که پیشمون نیست  روحش شاد و یادش گرامی باد  هفته پیش پنج شنبه هم چهلم مادر بزرگم بود  روحش شاد و یادش گرامی باد  لباس سیاه رو از تنمون در اوردیم امیدوارم که لباس شادی بپوشیم روزهای خوب و خوشی رو داشته باشیم  از پسراها : محمدحسین به نظرم رفته رفته که بزرگتر میشه عاقلتر شده دیگه از حالت بچگی دراومده امسال هم خدا به خواد میره پیش دبستانی  نمی دونم بنویسمش مدرسه یا فرهنگسرا  محمدحسین به من خیلی وابسته است بدونه من جایی نمی ره نمی دونم اگر بنویسم فرهن...
17 آذر 1392

اش دندونی

قبل از فوت اقا بزرگ برای گل پسری اش دندونی پختم اقا بزرگ هم اون موقع از اش خوردند و تعریف کردند موفق نشدم عکسها رو اون موفع بذارم که الان می ذارم  من اش دندونی رو پختم و با گیفتهایی که تدارک دیده بودم روانه خونه مادر بزرگها و خاله و عمه و عمو ها و همسایه های ساختمون شد    گیفت ها شامل پاستیل دندون  پاستیل بستنی و شکلات و متن دندون با عکس گل پسری  ...
17 آذر 1392

تولد بابایی

      محمدم  وجود تو تنها هدیه گران بهایی بود که خداوند من را لایق ان دانست و هدیه من به تو قلب عاشقی است که فقط برای تو می اتپد ... به دنیا امدی و دنیای من شدی ... هزاران گل سرخ  و همراه قلب بی قرارم تقدیم به تو که یادت در فکرم و عشقت در قلبم و عطر تو در میان لحظات زندگی ام جاریست ... وجودت بهترین تکیه گاه برای بودن است و نفسهایت ارام ترین اهنگ دنیا .     میلادت شکوفه باران     تولد بهترین و دوست داشتنی ترین همسر دنیا ... تولد بهترین و مهربانترین بابای دنیا ...      تولدت مبارک باد    &nb...
17 آذر 1392

برادران در طبیعت

چند روز مونده بود به ماه رمضان به خاطر اینکه شناسنامه اقا بزرگ یه مشکلی براش پیش اومده بود باید اون جایی که صادر شده بود می رفتند که قرار بود عمو طاهر و عزیز برند که بابایی هم دوست داشت بره ما هم قبول کردیم که بریم مقصدمون یکی از روستاهای اطراف شهر تبریز بود وای که عجب هوایی بود سرد و خنک اب و هوا تمیز ادم حال می کرد  هنوز به روستا نرسیده بودیم رفتیم جایی تا صبحانه بخوریم  یه امام زاده ای بود سید ابراهیم معروف به امام زاده چکان اونجا هم رفتیم جای خوبی بود  محمدحسین هم با این سگ دوست شده بود و همش به اون نون می داد اول می تر...
17 آذر 1392