چیتگر
جمعه یازدهم فروردین با عموهاو اقابزرگ و عزیز رفته بودیم چیتگر به تو هم خیلی خوش گذشته بود که از ما می خواستی بازم بیایم چیتگر برای دختر عموت ایسان گل چیدی و داری بهش تقدیم می کنی روی تاب دراز کشیدی از اینکه چوبت رو اتیش زدی خوشحالی عمو باقر هم سرگرم درست کردن اتیش برای جوجه هاست تو هم از فرصت استفاده کردی ...
نویسنده :
مامان افسانه
12:37