محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

از این روزها

1392/9/17 0:50
نویسنده : مامان افسانه
367 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه سال تحویل خونه خودمون بودیم . وقتی سال تحویل شد از بابایی که عیدی رو گذاشته بود لای قران گرفتیم و به هم تبریک گفتیم امیدوارم که خدا این جمع 4 نفریمون رو حفظ کنه همیشه نگهدارمون باشه سالم و سلامت باشیم .

اینم از سفره هفت سین امسال ما (البته برای پارسال بود ) امسال اصلا وقت نکردم هفت سین رو درست کنم 3 روز قبل از عید عزیز می خواستند سمنو درست کنند که دو تا از انگشت دستشون رو بریدندکه 8 تا بخیه خورد خدا شکر که خیلی حاد نشد  به خاطر همین من 3 روز تمام خونه اقابزرگ اینا بودم یه چند تایی کار خورده ریز مونده بود که اونا انجام می دادم که دیگه نتونستم برای امسالم هفت سین درست کنم از لحظه سال تحویل عکسی ندارم شارژ دوربین تمام شده بود
گل پسرا اماده شدندبرای رفتن به خونه اقا بزرگ 
 

 شام رو اونجا بودیم بعد شام هم رفتیم خونه عمه بابایی روز اول عید هم ناهار خونه مادربزرگ خودم دعوت بودیم  که اون جا هم پدر و مادرم و برادر هام دیدم  چون روز اول عید همه خونه مادر مامانم جمع میشند خلاصه بعد اون هم خونه عمو و عمه و خاله و دایی همچنان دید و بازدید تا روز 6 یا 7 همه چیز خوب بود  فکر می کنم روز 7 بود که تصمیم گرفتیم بریم بیرون سمت فشم و دیزین  با عمو طاهر و عزیز رفتیم اقا بزرگ رو هم هر کاری کردیم نیومد خوب بود هوا عالی بود باد خنکی می وزید کنار برفها نشستیم بابایی بساط جوجه رو به راه کرد عمو هم بساط چایی ذغالی رو جور کرد محمدحسین هم برای خودش برف بازی می کرد محمد طاها هم یه جا بند نمیشد می خواست دنبال محمدحسین بره 

دو تا هم سگ نزدیکمون بودند که محمدحسین هر چی خودش جوجه می خورد یه تکه هم به اونا می داد محمد طاها هم با دقت به سگها نگاه می کرد 

 

تو راه برگشت خدا خیلی به همون رحم کرد دعای کی پشت سرمون بود خدا می دونه نزدیک بود تصادف کنیم  با لطف خدا و راهنمایی عمو طاهر به خیر گذشت  ساعت 2 شب بود که عمو طاهر زنگ زد و گفت که حال اقا بزرگ بد شده بردند بیمارستان بیچاره بابایی نمی دونم چه جوری حاضر شد و رفت خودش میگه 15 دقیقه رسیدم مرکز قلب تهران  مثل اینکه اون جا هم بابایی حالش بد شده بود منم تنها خونه هزارتا فکر و خیال می اومد تو سرم تلفن به دست هر 10 دقیقه زنگ می زدم به بابایی که چه خبر محمد ؟ بابایی هم می گفت دعا کن افسانه ! اقا بزرگ سکته قلبی کردند دو بار ایست قلبی کردند که با شوک قلبشون به کار افتاده بود   ساعت 4.5 بود که بابایی عزیز رو اوردند خونه ما و رفتند عزیز بنده خدا هم گریه می کرد منم اون دلداری می دادم اقا بزرگ رو تا امروز تو بخش سی سی یو بستری شده  خدا رو شکر حالشون بهتر شده ایشالا که زودتر خوب بشند اون چند باری هم که من رفتم میگه نمی خواد بیایی مواظب بچه ها باشم حالشون رو می پرسه و گریه می کنه اقا بزرگ دل نازکی داره 

دو سه روز مونده بود به عید محمدحسین حال و هوای سرزمین عجائب به سرش زده بود به بابایی می گفت بابایی چون خیلی کار داشت به محمدحسین برای اینکه اروم بشه می گفت بذار پول بگیرم یه روز محمدحسین به من گفت مامان بیا با هم دعا کنیم تا بابایی پول بیاره من زودتر برم سرزمین عجائب همون شب بابایی حساب و کتاب کرده بود با خودش پول اورد محمدحسین هم دیده بود می گفت خدا دعای من قبول کرده به یاد اون روز محمدحسین به من گفت بیا مثل اون روز که دعا کردیم بازم دعا کنیم تا اقا بزرگ خوب بشه خدایی هم بعد از اون ماجرا همیشه خبر های خوبی از طرف اقا بزرگ می شنویم  ایشا لا که زودتر خوب بشه پسرم حسابی دلش برای اقا بزرگ تنگ شده با ما به بیمارستان می اومد ولی تو حیاط با دو تا پسر بچه دوست شده بود و هر بار که می رفتیم از شانس اونا هم بودند و حسابی تو حیاط بازی می کردند اینم عکس دوستاش

 

بابایی نذر کرده اگر اقا بزرگ حالش خوب بشه با عزیز بریم مشهد منم برای بهبودی حال اقا بزرگ نذر کردم ایشالا که خدا نذرمون رو قبول کنه 

به خاطر همین این مدت من پیش عزیز هستم بعضی موقعها شبم می مونم یا دیر وقت میایم خونه وقت نمی کنم مطلب بنویسم 

از احوالات محمدطاها 

چند روزیه شبها گریه می کنه بی قراری می کنه فکر کنم می خواد دندون در بیاره لثه ها که متورم شدند یاد گرفته چهار دست و پا می ره ولی بیشتر سینه خیز می ره از هر جایی و هر کسی می گیره تا بلند بشه یاد گرفته از پله اشپز خونه بالا می ره . اگر تو روروئک نباشه سریع سینه خیز کنان به سمت اشپزخونه 

پنج شنبه گذشته ظهر ناخن محمدطاها رو گرفتم من از ته نگرفتم که محمدطاها درد بیاد ولی شب خونه عزیز اینا دیدم انگشت سبابه عفونت کرده جمعه بردم بیمارستان دکتر شربت داد دوباره یکشنبه بردم پیش دکتر یه سری داروی دیگه داد و پانسمان کرد برای بار سوم دوباره بردم دکتر یه پماد و محلول داده هنوز خوب نشده بیچاره گل پسرم درد انگشت یه طرف درد دندون هم یه طرف انگشت پسرم رو وقتی می بینم جیگرم کباب میشه ایشا لا که زودتر خوب بشه کاری جز دعا کردن ندارم 

ایشالا که خدا به حق پنج تن تمام بیماران رو شفا بده الهی امین 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامانی
20 فروردین 92 17:05
سلام عزیزم
خدا پسرهای نازت و برات حفظ کنه
چه دل پاکی دارن بچه ها
حتما خدا زودتر از ما بزرگا جوابشونو میده
انشالله آقا جون حالش خوب میشه زودی
توکلتون به خدا باشه


مرسی عزیزم
مینا مامی لیانا
21 فروردین 92 0:27
سلام سال نو مجددا مبارک باشه
وای خیلی ناراحت شدم برای آقابزرگ انشالله که هرچه زودتر سلامتی کاملشون رو بدست بیارن و همگی راهی مشهد بشید
ماشالله به این گل پسرای خوشگل ما..
خداروشکر اون حادثه تصادف هم به خیر گذشته خدارو هزارمرتبه شکر..


خدا شکر اقا بزرگ خوب شدند اومدند خونه
FARIBA
22 فروردین 92 1:55
فدای هر دوتاتون.....توی برفها چه بامزه داداشی رو بغل کردی!!!شیطون خاله....


مرسی فریبا جون
مامان ساجده
22 فروردین 92 18:32
سلام عزیزم متین تو جشنواره آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید و به وبش بیاید و به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگه به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید بازم میتونید رای بدید


چشم
نازی
23 فروردین 92 2:40
سلام افسانه جان سال نوتون مبارک.انشالله سال خوبی داشته باشید.راستی تفاوت پسرهات باهم چند ساله؟


سلام سال نو مبارک
تقریبا 5 سال
مامان دانیال
23 فروردین 92 16:21
سلام مامان جون عیدتون مبارک ماشالا جیگرای خاله چه بزرگ شدن فداشون بشم الهی بمیرم انگشت نفسم چی شده ایشالا زود خوب بشه[hr
ممنونم
مامان مينا
25 فروردین 92 18:43
سلام دوست خوبم اين روزا ازتون خبرى نبود خيلى بابت اين موضوع ناراحت شدم خدا رو شكر حالشون بهتر شده هزار مرتبه شكر كه تصادف به خير شد بسراى نازتو ببوس


ممنون مینا جون
مادر(رادین و راستین)
26 فروردین 92 3:32
سلام
سال نو مبارک
امیدوارم سالی همراه با سلامتی و شادی در پیش رو داشته باشید

عزیزم دلم ........ ماشالله به هر دوشون
نوروز پر فراز و نشیبی داشتید اما خوشحالم که خوش گذشته و ختم به خیر شده

جریان انگشت پسر کوچولو هم ناراحت کننده بود ...... دعا می کنم زودتر برطرف شه

جمع چهر نفریتون با دوام

ممنون از دعای خوبت