هفته ای که گذشت
اون هفته سه شنبه تصمیم گرفتیم دوباره محمدطاها رو ببریم پیش یه متخصص دیگه که این بار دکتر گفت که هر چه سریعتر باید بستری بشه نامه نوشت برای بیمارستان مرکز طبی کودکان و بیمارستان مفید . ما هم راه افتادیم رفتیم مرکز طبی کودکان که اون جا تخت خالی نداشتند رفتیم بیمارستان مفید اون جا هم معاینه کردند و تو بخش عفونی بستری کردند ار دست محمدطاها نتونستند رگ پیدا کنند خیلی مقاومت می کرد گریه می کرد مجبور شدند از پا بگیرند
محمدطاها چون سینه خیز می ره اصلا ثابت نمی موند تو تخت و منم کارم این بود تمام سالن راه ببرمش هر وقت خسته میشد می بردم می خوابوندم دوباره وقتی بیدار میشد دوباره تو بغلم می گردوندم اون جا اطاق بازی بود برای بچه ها دو بار با فاصله 5 تا 10 دقیقه بردم اون جا تا بازی کنه زیاد دوست نداشتم برم می ترسیدم دوباره خدایی نکرده یه بیماری دیگه بگیره به خاطر همین ترجیح می دادم تو سالن بگردونمش . از پرستارها و دکترها اولش نمی ترسید ولی یکی دو روز بعد وقتی می اومدند نزدیک تخت شروع به گریه می کردسه روز بعد دوباره از دستش رگ گرفتند چقدر گل پسرم به خاطرش گریه کرد انگشت محمدطاها رو یه کو چولو جراحی کردند و چرک رو خالی کنند با انتی بیو تیکهایی که تو سرم می زدند یکم خوب شده و در حال بهبودی .چقدر سخت بود روزهایی که تو بیمارستان بودیم محمدحسین دلتنگ من محمدطاها روز شنبه مرخص شد که اون روز اقا بزرگ هم مرخص شدند روز شهادت حضرت فاطمه زهرا هم نذر اش رشته داشتیم اون نذری رو هم پختم ایشالا که نذرمون رو خدا قبول کنه ایشالا که هم اقابزرگ هم محمدطاها سلامتیشون رو هر چه زودتر به دست بیارندراستی گل پسرم دو تا دندونش رو هم تو بیمارستان در اورد دندون جدید هم مبارک
اینجا اماده شده بودیم بیایم خونه منتظر برگه ترخیص بودیم ایشالا که هیچ وقت مریض نشی گل پسرم
ایشالا که پسرانم سالم و سلامت باشند ایشالا که خداوند به حرمت خانم فاطمه زهرا تمام بیماران به خصوص بچه ها رو شفا بده
الهی امین