محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

هفته ای که گذشت

1392/9/17 0:50
نویسنده : مامان افسانه
322 بازدید
اشتراک گذاری

اون هفته سه شنبه تصمیم گرفتیم دوباره محمدطاها رو ببریم پیش یه متخصص دیگه که این بار دکتر گفت که هر چه سریعتر باید بستری بشه نامه نوشت برای بیمارستان مرکز طبی کودکان و بیمارستان مفید . ما هم راه افتادیم رفتیم مرکز طبی کودکان که اون جا تخت خالی نداشتند رفتیم بیمارستان مفید اون جا هم معاینه کردند و تو بخش عفونی بستری کردند ار دست محمدطاها نتونستند رگ پیدا کنند خیلی مقاومت می کرد گریه می کرد مجبور شدند از پا بگیرند 

محمدطاها چون سینه خیز می ره اصلا ثابت نمی موند تو تخت و منم کارم این بود تمام سالن راه ببرمش هر وقت خسته میشد می بردم می خوابوندم دوباره وقتی بیدار میشد دوباره تو بغلم می گردوندم اون جا اطاق بازی بود برای بچه ها دو بار با فاصله 5 تا 10 دقیقه  بردم اون جا تا بازی کنه زیاد دوست نداشتم برم می ترسیدم دوباره خدایی نکرده یه بیماری دیگه بگیره به خاطر همین ترجیح می دادم تو سالن بگردونمش . از پرستارها و دکترها اولش نمی ترسید ولی یکی دو روز بعد وقتی می اومدند نزدیک تخت شروع به گریه می کردسه روز بعد دوباره از دستش رگ گرفتند چقدر گل پسرم به خاطرش گریه کرد انگشت محمدطاها رو یه کو چولو جراحی کردند و چرک رو خالی کنند با انتی بیو تیکهایی که تو سرم می زدند یکم خوب شده و در حال بهبودی .چقدر سخت بود روزهایی که تو بیمارستان بودیم محمدحسین دلتنگ من محمدطاها روز شنبه مرخص شد که اون روز اقا بزرگ هم مرخص شدند روز شهادت حضرت فاطمه زهرا هم نذر اش رشته داشتیم اون نذری رو هم پختم ایشالا که نذرمون رو خدا قبول کنه ایشالا که هم اقابزرگ هم محمدطاها سلامتیشون رو هر چه زودتر به دست بیارندراستی گل پسرم دو تا دندونش رو هم تو بیمارستان در اورد دندون جدید هم مبارک

اینجا اماده شده بودیم بیایم خونه منتظر برگه ترخیص بودیم ایشالا که هیچ وقت مریض نشی گل پسرم 

 

ایشالا که پسرانم سالم و سلامت باشند ایشالا که خداوند به حرمت خانم فاطمه زهرا تمام بیماران به خصوص بچه ها رو شفا بده

الهی امین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مينا
29 فروردین 92 18:53
اخه عزيز دلم باورم نميشه افسانه جون همين جورى شوكه شدم ايشالا كه بهتر شده خيلى نكران شدم واقعا خيلى سخته منم بسرمو تو 4 ماه كه بود بسترى كردم دركت ميكنم خسته نباشى عزيزم


مرسی واقعا سخت بود
مامان دانیال
1 اردیبهشت 92 16:55
سلام گلم خیلی بده درکت میکنم الهی بمیرم واسه طاها جون ایشالا زود خوب بشه ما مامانا دوست داریم همه مریضیا رو بگیریم ولی جگرگوشهامون یه آخ نگن
به امید فردا های بهتر


مرسی الهی امین
مادر(رادین و راستین)
3 اردیبهشت 92 13:30
افسانه جون
الان فقط دارم اشک می ریزم ...
دیدن عکس ها داغونم کرد .......
عزیزم چی کشیدی تو این مدت ... محمد طاها جون چقدر اذیت شده
وای خدای من
یعنی یه عفونت انگشت اینقدر خطرناک بوده
خداروشکر که همه چی ختم به خیر شده
من این مدت سرم به مدرسه گرم بود
باید زودتر سر می زدم و احوال می گرفتم
شرمنده


چی بگم بهشاد جون انتی بیوتیک استفاده می کرد دیروز که دوباره بردم متخصص ببینه بازم گفت که هنوز خیلی خوب نشده دوباره دو سری هم شربت نوشته تا بدم ایشالا که هیچ بچه ای گرفتار دکتر و بیمارستان نشه
مامان طاها
7 اردیبهشت 92 10:02
وای عزیز دلم
مامانیش میدونم چقدر سخته
ایشالله همیشه سالم باشی
هزارتا بوس


ممنونم که به ما سر زدید عزیزم
مهدیه
7 اردیبهشت 92 12:43
بمیرم الهی چی شده؟
خدا هیچ کسو گرفتار بیمارستان نکنه!


الههی امین
قالبهای کودکانه کودک من برای کودک شمــــــا
11 اردیبهشت 92 18:04
چشم گلم........................خدا خودش همیشه مواظب گلاتون باشه


مرسی عزیزم