اندر احوالات پسرکانم
حالا که محمدطاها رفته رفته بزرگتر میشه کار من هم سختتر میشه باید حواسم رو بیشتر جمع باشه
چند روز پیش یه سری اسباب بازی به محمدطاها دادم که مشغول بازی بشه محمدحسین هم با لگوهای خونه سازی مشغول ساختن بود منم رفتم اشپز خونه مشغول کارام شدم .
محمدحسین خونه سازیش رو تموم می کنه می ره که ماشینهاشو بیاره بذاره کنار خونه ها رفتن همان و خراب کردن از طرف محمدطاها هم همان محمدطاها یه قسمتی از بازی داداشی رو خراب کرده بود . محمدحسین وقتی که دید خراب شده اومد یه سیلی در گوش محمدطاها زد هم خودش گریه کرد هم محمدطاها منم این وضعیت رو دیدم نمی دونستم که طرف کدومشون رو بگیرم ...
خلاصه با محمدحسین صحبت کردم که اروم بشه گفتم :
محمدطاها می خواسته به تو کمک کنه ولی چون کوچولو و خوب بلد نبوده خراب شد محمدطاها هم که توی بغلم اروم نمی گرفت می خواست دوباره بره سراغ لگوها نمی دونم با محمدحسین حساس که سال اینده می ره پیش دبستانی و محمدطاهای تازه به راه افتاده باید چیکار کنم حواسم خیلی باید جمع باشه وگرنه توی چشم بر هم زدن دفتر یا کتاب محمدحسین پاره بشه دیگه ...چه خواهد شد
اون روز دوربین شارژ نداشت نتونستم عکس بندازم ولی بعد از اون ماجرا محمدحسین دیگه موقع بازی خونه سازی اگر محمدطاها می اومد پیشش دیگه کاری نداشت از اسباب بازی هاش به اونم می داد تا بازی کنه
اینم چند تا عکس از اقازاده ها در حال بازی با لگو ها :