این روز های محمد حسین
محمدحسین این پسر شیطونم از صبح که بیدار میشه تا شب یکسره مشغول بازی کردن با لگوها یا نقاشی کشیدن یا کارتون یا سی دی یا بازی های موبایل خلاصه تا شب خودش رو مشغول می کنه بسیار به منم وابسته ست . بدون من هیچ جا نمی ره مهدکودک یا باشگاه هم نمی ره چون میگه که تو رو نمی زارند تو اون جا
ولی اگر خدا به خواد یه فکر هایی برای بعد از عید دارم چون سال اینده می ره پیش دبستانی و من باید یه کم از وابستگیش رو کم کنم .
فقط خدا می دونه که چقدرمحمدحسین را دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممم
بعضی وقتها محمدحسین من رو با بوسه های ابدارش غرق می کنه و برای هر بوسه هم یک اسم می ذاره این مزه ابنبات میده این مزه شیرینی میده ...
این روزها با محمدحسین به خاطر تنبلی چشم کمی به مشکل خوردم راضی نمیشه چشمش رو ببنده با کلی التماس وعده و وعید راضی می کنم که ببنده چقدر این روزها دیر می گذره
پسرکم به خاطر بستن کمی عصبی شده ولی به هر حال امیدوارم که زودی خوب بشه
از غذا خوردن هم که دیگه هیچی ... این ماه بردم برای چکاپ همش نیم کیلو وزن گرفته بودی بازم جای شکر داره برات ازمایش کم خونی و قند نوشتند
واقعا روزهام تو اشپزخونه سپری میشه یه غذا برای همسری یه غذا برای محمدحسین یه غذا هم برای محمدطاها
چند روز پیش تصمیم گرفتم براش البالو پلو درست کنم خدا رو شکر پسری دوست داشت و همه رو خورد منم خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم
اینم عکس از گل پسرم در حال غذا خوردن