محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

این روز های محمد حسین

1392/9/17 0:51
نویسنده : مامان افسانه
325 بازدید
اشتراک گذاری

محمدحسین این پسر شیطونم از صبح که بیدار میشه تا شب یکسره مشغول بازی  کردن با لگوها یا نقاشی کشیدن یا کارتون یا سی دی یا بازی های موبایل خلاصه تا شب خودش رو مشغول می کنه بسیار به منم وابسته ست . بدون من هیچ جا نمی ره مهدکودک یا باشگاه هم نمی ره چون میگه که تو  رو نمی زارند تو اون جا 

ولی اگر خدا به خواد یه فکر هایی برای بعد از عید دارم چون سال اینده می ره پیش دبستانی و من باید یه کم از وابستگیش رو کم کنم .

 

فقط خدا می دونه که چقدرمحمدحسین  را دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممم

بعضی وقتها محمدحسین من رو با بوسه های ابدارش غرق می کنه و برای هر بوسه هم یک اسم می ذاره این مزه ابنبات میده این مزه شیرینی میده ...

این روزها با محمدحسین به خاطر تنبلی چشم کمی به مشکل خوردم راضی نمیشه چشمش رو ببنده با کلی التماس وعده و وعید راضی می کنم که ببنده چقدر این روزها دیر می گذره 

پسرکم به خاطر بستن کمی عصبی شده ولی به هر حال امیدوارم که زودی خوب بشه 

از غذا خوردن هم که دیگه هیچی ...  این ماه بردم برای چکاپ همش نیم کیلو وزن گرفته بودی بازم جای شکر داره  برات ازمایش کم خونی و قند نوشتند 

واقعا روزهام تو اشپزخونه سپری میشه یه غذا برای همسری یه غذا برای محمدحسین یه غذا هم برای محمدطاها 

چند روز پیش تصمیم گرفتم براش البالو پلو درست کنم خدا رو شکر پسری دوست داشت و همه رو خورد منم خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم 

اینم عکس از گل پسرم در حال غذا خوردن

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ایسان
6 اسفند 91 11:56
افرین به پسر گلم که انقده غذا شو داره خوب میخوره مامانی رو هم اذیت نمیکنه حتما غذایه مامانی هم خیلی خوشمزست



لطف داری
مامان دانیال
6 اسفند 91 16:14
آفرین به محمد حسین خشگل و جذاب بووووووووووووووووووس


بوس برای دانیال جون
مامان محمدرهام جون
6 اسفند 91 21:53
مامانی نیم کیلو که خوبه دیگه چرا آژمایش نوشتند؟؟؟؟؟؟به به مامانی چه غذای خوش رنگ ولعابی هم پخته نووووووووووووووش جونت خوشگل خان


ازمایش کم خونی و قند رو من ازشون خواستم بنویسند چون مادرشوهرم قند داره می ترسم نکنه خدایی نکرده گرفتارشند قبلا که ازمایش داده بود محمدحسین لبه مرز بود
مینا مامی لیانا
6 اسفند 91 23:58
من اون موقع اومدم برای محمد حسینم نظر بزارم نی نی وبلاگ هنگ کرد
عزیزمی تو محمد حسین دیگه مردی شده ها افسانه جون ایشالا مشکل چشمشم هرچه زودتر خوب میشه نگران نباش


ممنون مینا جون
مامان مينا
9 اسفند 91 12:26
افرين به اين بسر خوب و نازنين مشخصه مامان افسانه خيلى دوست داره و خوب بهت ميرسه دست مامان جونت درد نكنه دوست دارم


مرسی مینا جون
مادر(رادین و راستین)
10 اسفند 91 1:59
ماشالله
افسانه جون این پسر رو طلا بگیر ......آلبالو پلو هر کی دوست نداره
نوش جانت خاله .......... محمدحسن جونم بخور که انشالله سلامت بمونی.


واقعا فکرش رو نمی کردم بخوره ولی دوست داشت
مادر(رادین و راستین)
10 اسفند 91 2:00
عزیزم ممنون از دعای قشنگت

انشالله شما هم خرید های عیدت رو کرده باشی و سال خوبی پیش روت باشه


ممنون