روزمرگیهای این مدت محمدحسین
محمدحسینم رو برای پیش دبستان ثبت نام کردم اون روزی که برای ثبت نام رفته بودیم یه سری از قسمتهای مدرسه رو نشونش دادم اونجا پرسید پس جایگاه مامانا کجاست تو مدرسه منم گفتم بیرون پشت در مدرسه امیدوارم که اذیت نکنه وگرنه با یه بچه کوچیک نمی دونم باید چکار کنم وسایل مدرسه رو از هایپر خریدیم من و همسرم اجازه دادیم خودش انتخاب کنه اون هم همه رو ست بن 10 انتخاب کرد و از خریدها هم راضی و هر کسی هم که خونه مون میاد اون می یاره با ذوق نشون می ده ان شا ا... که همیشه در راه درس و مدرسه ذوق علاقه داشته باشی و موفق و سربلند تو این راه باشی عزیزم
با دعاهای من و البته تشویقهامون تقریبا اقا پسر چشمش رو می بنده و از این کارش بسی خوشحال میشم باباجون گفته بود اگر یک هفته چشمت رو ببندی اخر هفته می برم گردش خلاصه این گل پسرم روزی 5 ساعت چشمش رو بست تا اخر هفته همسرم هم به قولش عمل کرد و رفتیم سمت لواسون و بعد دیزین هوا بسیار خنک و باددددی بود اونجا یه اش رشته بسیار خوشمزه هم خوردیم
بعد به سمت جاده چالوس و تو منطقه نساء چادرمون رو پهن کردیم جای خوبی بود اب بسیار خنکی از اونجا رد می شد بابایی مشغول اماده کردن جوجه ها شد اولش بچه ها تو چادر بودند
اینم عشقولانه ای برادر ها
بعد از ناهار هم بچه ها با بابایی مشغول اب بازی
تقریبا روزهای اخر اسفند بود که شازده عینکش رو شکوند که براش دوباره سفارش دادیم که هنوز 6 ماه رو پر نکرده دوباره به کمک محمدطاها اینبار هم شکوند منم وقت چشم پزشکی گرفتم تا ببرم در مورد وضعیت چشماش که شمارش تغییر نکرده و همچنین تنبلی چشمش چطور شده شماره عینکش تغییر نکرده بود ولی تنبلی چشمش ایشالا خدا بخواد رو به بهبودیه دکتر به محمدحسین گفته اگر روزی دو ساعت تا دو ماه ببندی خوب می شه ان شاا... خدا می دونه وقتی دکتر می گفت که تنبلی چشمش رو به بهبودیه چقدر خوشحال بودم و خدا رو شکر می کردم ان شا ا... که زودتر خوب بشه هم خودش راحت بشه هم ما راحت بشینم مخصوصا من برای اقازاده عینک جدید هم سفارش دادیم امیدوارم که باهاش راحت باشه اقا زاده با عینک جدید
پنج شنبه 21 شهریور سالگرد ازدواجمون بود همسر عزیزم این دسته گل و کیک رو خریده بود تبریک گفت و بعد از اون هم ازمون خواست تا اماده بشیم بریم بیرون شام هم رفتیم رستوران منصور سر تخت طاووس خیلی خوب بود بسیار بهمون خوش گذشت و همچنین کادوی سالگردمون برای من یه لب تاب گرفت من به خاطر محمدحسین که چشمش رو ببنده واقعا درگیر بودم و اصلا تاریخ روزها رو نداشتم نتونستم براش کادو بخرم خیلی ناراحت شدم و از همسرم عذر خواهی کردم واقعا از همسرم به خاطر تمامی خوبیهایی که برامون انجام داده بسیار سپاسگزارم
محمد جان واقعا بی نظیری
امیداوارم که سایه ات بالا سرمون باشه سالیان دراز با هم و در کنار هم با فرزندانمون به خوبی و خوشی زندگی کنیم
الهی امین
جمعه هم رفتیم کن سولقان و بعد هم امام زاده داوود