بدون شرح
خدا با من است ...
اگرروزی دلم گرفت یادم باشد... که خدا با من است . که فرشته ها برایم دعا می کنند .. که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد . یادم باشد که قاصدکی در راه است ... که بهار نزدیک است ... که فردا منتظرم می ماند . که من راه رفتن می دانم و دویدن و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد . اگر روزی دلم گرفت یادم باشد . که خدای من اینجاست همین نزدیکیها ومن تنها نیستم. ...
نویسنده :
مامان افسانه
0:58
گاه شمار زندگی
قد 61 وزن 5/6 کیلوگرم تغذیه : شیر مادر و 1 وعده شیر خشک خدا رو شکر بچه خوبی هستی از اون اول هم زیاد اذیت نکردی . البته یکم غروب تا موقع خواب دل درد داری و زیاد بالا میاری شبها هنگام خواب خیلی خوب می خوابی و شاید یکی دو بار بیدارشی برای شیر خوردن قبلا تند تند شیر می خوردی ولی یاد گرفتی از دهنت در می یاری و دوباره می خوری بازی بازی می کنی موقع خوردن وقتی هم که من و بابایی و داداشی رو می بینی ذوق می کنی و صدا در می یاری و با صدای بلند می خندی و اگر هم تحویلت نگیریم جیغ و داد می کنی تا بیایم سراغت جاهایی هم که رفتیم توی این ماه فروش...
نویسنده :
مامان افسانه
0:58
محمدحسین
پسر گلم محمدحسین وقتی که شیر خوار بود لباس علی اصغر پوشوندم ببرم برای مراسم شیر خوارگان همین یه عکس رو دارم که با دایی امیرحسین انداختی حالا دیگه بزرگ شدی باهم رفتیم برای مراسم شیرخوارگان توی دهه اول محرم مجلس روضه خوانی داشتم که شما هم خیلی به من کمک می کردی قند و خرما می گرفتی یا کتابهای دعاو دستمال کاغذی می گرفتی دیگه بزرگ شدی اقا شدی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان افسانه
0:58
برای روز های بدون بازگشت تو
در ٤ سال ١٠ ماه و ١٥ روزگی پسرم محمد حسین می نویسم شاید امروز اینها برای تو سنگین باشد ولی می نویسم تا بدانی از امروز تا ابد برایت مهربانی دارم ... برایت می نویسم از بغضهای گاه و بی گاه این روز هایت ...که گاهی اشک می شودو مرا می شکند ... که سعی داری همه مسئولیتهای مادرانه ی مرا از دوشم برداری ... و نمی دانم این اشک شوق است یا نه اه غم لبم می خندد و دلم به روزهای اغازت پر می زند برایت لحظه به لحظه ارامش ... دریا دریا مهربانی ... دنیا دنیا موفقیت ... ارزو دارم ... من به اندازه یک ابر بهاری لبریزم از عشق ... لبریزم از تو ... برای لحظه های حضورت می ستایم خدایی را که به من یاد داد ... مهربان با...
نویسنده :
مامان افسانه
0:57
محمدطاها
من و محمدحسین و محمدطاها رفتیم برای مراسم شیر خوارگان دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان افسانه
0:57