محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

سال نو

    می دونید که خداوند برای شما 12 ماه عشق  52 هفته شادی بی وقفه  365 روز خوشبختی فراهم کرده  بنابراین وقتی همه رو با هم مخلوط کنید  یک سال خیلی شاد خواهید داشت که فکر کنم سال 1392 باشد عزیزانم باشد که تمام گلهای سرخ خوشبو باشند دنیا روشن واز تیرگیها بدور و بچه ها لبخند بر لب داشته باشند . امیدوارم که سلامت وتندرست باشید عاقبت بخیر و عافیت بخیر باشید خوشبخت و شاد زندگی کنید عیدتون مبارک باشه پسران گلم دوستتون دارم و عاشقتونم                         ...
17 آذر 1392

ماهگرد

                     پایان     و ورود به    ماهگی مبارک عزیزم       از خداوند ارزوی بهترینها رو برات خواستارم  دوستت دارم یه عالمه    ...
17 آذر 1392

خدایش بیامرزد

  هفته ای گذشته پنج شنبه یه عزیزی رو از دست دادیم  مادر بزرگ پدری بود که 4 ماه به حالت کما بودند تو بیمارستان که دیگه پنجشنبه تموم کردند مادربزرگ مهربونی و دوست داشتنی بود  خدایش بیامرزد  روحش شاد و یادش گرامی باد  ...
17 آذر 1392

بازی وبلاگی

چند روز پیش وقتی نظراتم رو چک می کردم به یه بازی وبلاگی دعوت شده بودم از طرف فریبا جون مامان محمدحسینکه بهمون لطف داشتند و ما رو دعوت کردند که ازشون بی نهایت ممنونم    1_ بزرگترین ترس زندگیت ؟      ترس از دست دادن عزیزانم و تنهایی    2_اگر 24 ساعت نامری می شدی چیکار می کردی؟        نمی دونم شاید پیش خانواده ام می موندم   3_اگر غول چراغ جادو توانایی بر اورده کردن یک ارزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه ان ارزو چیست ؟ خوشبختی بچه ها 4_از میان اسب و پلنگ و گربه و عقاب کدام رو دوست داری ؟    اسب  5_کارتون مورد علاقه ا...
17 آذر 1392

دندان

از دریچه ارزوهایم به رویای شیرین با تو بودن می نگرم  لحظه ای که اغوش مادر بستر هق هق تو بود . لحظه ای که اولین نگاه تو و من با غنچه هایی که دستان کوچک تو در دستان مادر بود تا عطر تنت به من زندگی دوباره ببخشد تو محمدطاها عشقم  من احساس خود را به وجود شیرینت پیوند زدم من با تو از دنیای کودکی گذشتم و عشق را باور کردم و دانستم که زندگی یک رویاست رویایی به زیبایی حضور تو و اینک من روزی دیگر را از تقویم ثانیه ها شمردم و بعد از گذشت 8 ماه نظاره گر روییدن مرواریدهای قشنگ هستم ... بدان که قلب یک زن در کالبد احساس یک مادر تو را می خواند  خلاصه بعد از کلی خارش و بی قراری و اب ریزش دهان اولین مهمان سپید بر روی لثه های ظ...
17 آذر 1392

بدون عنوان

  پایان  ماهگی و ورودبه   ماهگی مبارک  امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و تندرست باشی عافیت به خیر عاقبت به خیر باشی  ...
17 آذر 1392

از پیش ما رفت

      اون هفته شانزدهم اردیبهشت دوشنبه ساعت 7 صبح  عمو طاهر خبر داد که اقا بزرگ حالش خوب نبوده اورژانس اومده بردند بیمارستان بابایی هم خودش رو سریع رسوند بیمارستان دو سه بار زنگ زدم به بابایی که اقا بزرگ چطوره بابایی هم می گفت فقط دعا کن تقریبا ساعت 10 صبح بود که بابایی زنگ زد و گفت که دیگه اقا بزرگ پیشمون نیست  چه روزهای سختی بود اصلا نمی شد باور کنیم که اقا بزرگ پیشمون نبوده روز سه شنبه اقا بزرگ رو دفن کردند واقعا مراسم تدفین بسیار شلوغ بود جمعیت زیادی اومده بود  مراسم سوم رو پنجشنبه گرفته بودند که مسجد هم بسیار شلوغ بود هیچ کس باورش نمیشد که دیگه اقا بزرگ نیست اقا بزرگ تقریبا 27 سالی می شد ...
17 آذر 1392