محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

برادران در طبیعت

1392/9/17 0:47
نویسنده : مامان افسانه
304 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز مونده بود به ماه رمضان به خاطر اینکه شناسنامه اقا بزرگ یه مشکلی براش پیش اومده بود باید اون جایی که صادر شده بود می رفتند که قرار بود عمو طاهر و عزیز برند که بابایی هم دوست داشت بره ما هم قبول کردیم که بریم مقصدمون یکی از روستاهای اطراف شهر تبریز بود وای که عجب هوایی بود سرد و خنک اب و هوا تمیز ادم حال می کرد 

هنوز به روستا نرسیده بودیم رفتیم جایی تا صبحانه بخوریم 

یه امام زاده ای بود سید ابراهیم معروف به امام زاده چکان اونجا هم رفتیم جای خوبی بود 

محمدحسین هم با این سگ دوست شده بود و همش به اون نون می داد اول می ترسید ولی دیگه ترسش ریخته و از نزدیک می داد

طبیعت زیبا وقتی از بلندی نگاه می کردی زمینها مثل این پارچه های چهل تکه می موندند

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمدرهام جون
31 تیر 92 12:01
همیشه به گردش عکسها عالی بودن فرشته موطلایی وفرشته چشم وابرو مشکی من خیلییییییییییییی دوستتون دارم


مرسی سمانه جون منم شما رو دوست دارم محمدرهام جون ببوس
مامان مينا
31 تیر 92 13:20
هميشه به گردش و تفریح همه عکسا عالی هستن یه عالمه بوس برای دوتا وروجک ناز

مرسی مینای گلم
مادر (رادین و راستین)
2 مرداد 92 1:20
عزیز دلم بشن....... خیلی قشنگ بود

باید می نوشتی برادران در طبیعت.

چه تصاویر زیبایی بود.

من این روزها به خاطر راستین توی خونه هستم ...... مسافرت هم می ترسم برم.......


ممنونم بهشاد جون
به حرفتون گوش می کنم واین پست رو می نویسم برادران در طبیعت
امیدوارم که تو این تابستونی یه مسافرت توپ برید
خوش باشید