برادران در طبیعت
چند روز مونده بود به ماه رمضان به خاطر اینکه شناسنامه اقا بزرگ یه مشکلی براش پیش اومده بود باید اون جایی که صادر شده بود می رفتند که قرار بود عمو طاهر و عزیز برند که بابایی هم دوست داشت بره ما هم قبول کردیم که بریم مقصدمون یکی از روستاهای اطراف شهر تبریز بود وای که عجب هوایی بود سرد و خنک اب و هوا تمیز ادم حال می کرد
هنوز به روستا نرسیده بودیم رفتیم جایی تا صبحانه بخوریم
یه امام زاده ای بود سید ابراهیم معروف به امام زاده چکان اونجا هم رفتیم جای خوبی بود
محمدحسین هم با این سگ دوست شده بود و همش به اون نون می داد اول می ترسید ولی دیگه ترسش ریخته و از نزدیک می داد
طبیعت زیبا وقتی از بلندی نگاه می کردی زمینها مثل این پارچه های چهل تکه می موندند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی