محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

روزمرگیهای این مدت

1392/9/17 0:43
نویسنده : مامان افسانه
244 بازدید
اشتراک گذاری

روزها از پی هم سپری می شوند و من شاهد بزرگ شدن فرزندانم هستم ان شا ا... خدا حفظشون کنه و از بلایا دور کنه

محمدحسینم

گل پسرم اقا شده دیگه عاقل تر شده عاشقشم به خدا غذا خوردنش خوب شده شاید به خاطر داداشش باشه  بازی های کامپیوتری  دیگه زیاد بازی نمی کنه کارتون نگاه کردنش رو تقریبا گذاشته کنار فقط گاهی برای من تئاتر بازی می کنه سوالات زیادی می پرسه امسال می ره پیش دبستان مشغول جمع اوری اطلاعات در مورد مدارس هستم البته یه مشکل بسیار جدی هم باهاش دارم بعضی مواقع قهر می کنیم دعوا می کنیم باهم اقا زاده تنبلی چشم دارند یه مدت خوب می بست ولی حالا هر کاری می کنم اصلا راضی به بستن نمی شه یه مدت تشویقش کردم براش جایزه گرفتم ولی کارسازنبوده از یه سری چیزهایی هم که دوست داشت اونها رو هم منع کردم باز هم کار ساز نبوده نمی دونم باید باهاش چی کار کنم بعضی وقتها از دستش واقعا کم می یارم و واقعا گریه ام می گیره از کارهاش خوشحال میشم دوستان تو این مشکل کمکم کنند 

 

محمدطاها ورورجکم 
تو این مدت 2 تا دندون دیگه هم در اورده جمعا 7 تا دندون داره از پله ها به راحتی بالا می ره و  به راحتی پایین میاد زمانی که تازه می خواست پله ها رو بیاد پایین درست از وسط اشپزخونه به صورت سینه خیز و دنده عقب می اومد ولی دیگه ماشاا... حرفه ای شده کاملا می ایسته  قدمهایی رو برای خودش می زنه هنوز قدمهاش محکم نشده کلماتی رو ادا می کنه مثل ماما بابا  داد گوشی تلفن یا موبایل رو می ذاره دم گوشش و می گه (کاملا به صورت واضح ) الووووووو خلاصه با کارهاو اداهاش دل ادم رو می بره قرار بود قبل تولد محمدطاها بریم عکاسی چون تو ماه رمضون بود و هر دو تا مون هم روزه نمی شد قبل افطار بریم چون عکس خانوادگی می خواستم بندازم خلاصه به چند تا عکاسی زنگ زدم همشون تا قبل افطار بودند خلاصه از یکیشون وقت گرفتم برای بعد ماه رمضون وقتمون هم اخر مرداد بود از شانس همون روز که وقت داشتیم عروسی دعوت شدیم عکاسی هم چون راهش دور بود تا بریم برگردیم اون با این ترافیک اخر هفته تهران تازه عروسی هم تو یکی از باغهای شهریار دیدم صرف نمی کنه زنگ زدم وقتم رو کنسل کردم فعلا از عکس انداختن منصرف شدم 
 
هر سال تو روز شهادت حضرت علی 21 ماه رمضون نذری عدس پلو می پزیم از شانسم امسال دست تنها بودم یه سری از کارهاش رو یه روز قبل انجام دادم اون روز هم محمدحسین سرماخورده بود زیاد حال نداشت محمدطاها اذیت می کرد مجبور شدم بذارم پیش همسایه روبرومون  تا به بقیه کارهام برسم 

اخرای ماه رمضون هم رفتیم نمایشگاه قران از داخل نمایشگاه عکس نگرفتم بقدری شلوغ بود که حوصله ام نگرفت 


شب عید فطر هم خونه عزیز اینا بودیم عید سیاهی اقا بزرگ بود حدودا 100 مهمون برای افطار و شام داشتیم مراسم تا ساعت  ده و نیم تموم شد رفتیم یه جعبه شیرینی گرفتیم بردیم  خونه پدر و مادرم عید رو به اونا هم تبریک گفتیم روز عید فطر هم صبح رفتیم بهار برای بچه ها لباس بخریم گفتیم شاید خلوت باشه برعکس شلوغ هم بود ناهار هم رفتیم خونه عزیز اینا چون قرار بود همه جمع بشیم بریم بهشت زهرا اینم روزمرگیهای این مدت چهارشنبه هم عروسی اقا مرتضی پسر عمه بابایی فعلا مشغولیم  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

نازنين
22 مرداد 92 15:25
سلام خانومي برا تنبلي چشم گلپسري نگران نباش با تلاش وتشويقاي جنابعالي حتمابهتر ميشه غذاي هم كه درست كردي چقد تودل برويه دهنمون اب افتاد انشالا قبول باشه


ممنونم نازنین جون خدا کنه که این مشکل حل بشه
موفق باشی
مامان محمدرهام جون
23 مرداد 92 23:13
سلام دوست عزیزم

محمدحسین ماشالله اقاست دوستم مثل بزرگترا باهاش رفتارکن واز عواقب این کار واینده اش بگو واینکه ممکنه دراینده جلوی دوستاش حس خوبی نداشته باشه و........ شاید این روش روش جواب بده

افرین به محمدطاهای شیرینم وپیشرفتهاش از طرف من هردو فرشته رو ببوس گلم

انشالله نذرتون قبول باشه وهمیشه به شادی وعروسی باشید


مرسی سمانه گلم
تقدیم به شما و گل پسری
مامان ساجده
24 مرداد 92 14:42
عزيزم نماز روزه هاتون قبول باشه
نذري تونم قبول باشه
انشاالله عروسي هم بهتون خوش بگذره


ممنونم ساجده جون
متین گل رو ببوس
رادمهر و مامان
25 مرداد 92 13:27
ببوس گل پسرای خوشگلو نذرتون هم قبول


ممنونم عزیزم
مامی امیرین
25 مرداد 92 14:02
خدا قوت مامنی با این پسرکها..
چیزهایی که در مورد محمد حسین نوشتی مثل رفتارهای امیرحسین بود..
امیرحسین هم خیلی آقاتر و خوش خوراک تر از قبل شده ولی خوب گهگاهی مثل یه خواهر و برادر با هم دعوا میکنیمآخه خیلی قهر قهر و شده و بعضی اوقت با داداشی نمیسازه!!!!فکر کنم فقط گذشت زمان لازمه این کار...
آفرین به این پسر کوچولوی خونه...
نذریتونم قبول باشه معلومه خوشمزه و خوش عطر.


لطف داری دوست خوبم
مادر (رادین و راستین)
26 مرداد 92 18:09
افسانه جون
درمورد تنبلی چشم کوتاه نیا .... خیلی مهمه ........
به نظر من محمد حسین رو ببر دکتر چشم پزشک باهاش صحبت کنه.

محمد طاها هم که آخرشه ..... عاشقشم ....... قیافه اش خیلی بامزه و خوردنیه

مواظب هر دوشون باش


ممنونم عزیزم
مامان طاها
29 مرداد 92 10:42
تبلی چشم رو جدی بگیر عزیزم
خیلی مهمه
محمدطاهاتون هم هر روز با نمک تر میشه
نذری تون قبول باشه


تمام فکرم همین تنبلی چشم محمدحسین ایشالا ببنده منم زودتر خوب بشه
طاها جون رو ببوس
ممنونم
مامان آرتین
30 مرداد 92 0:18
سلام،انشالله نذرتون قبول باشه.
ممنون که به ما سر زدی


مامان مينا
30 مرداد 92 15:27
سلام بر شازده كوچولو ها ومامان مهربون و خوش سلیقه نذریتونم قبول باشه ماشالا کوچولوها اقایی شدن خدا حفظشون کنه قربونت بشم محمد طاها خوردنی شدی خاله جون و ابشالا که چشم محمد حسین عزیز هم زود خوب میشه نگران نباشید


ممنون عزیزم خدا کوچولوی شما رو هم حفظ کنه
خدا نکنه خاله جون
ایشالا که زودی خوب بشه تمام فکرم رو مشغول کرده
هستی
1 شهریور 92 2:51
سلاااااااااااااااااام واقعا وب جالبی د ارین -امروز تولد خاله نازنینه -خودش رفته سفر جاش وقعا خالیه-میخام از همه دوستاش دعوت کنم ک بیان وبهش تولدشو تبریک تا موقعی ک برمیگرده یه عالمه خوشحال شه
اینم ادرس وبلاگش gachsaran666.blogfa.com


ممنونم که خبر دادید چشم