محمدحسین 6 10 1386 و محمدطاهامحمدحسین 6 10 1386 و محمدطاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

*** خاطرات پسرهای گلم ***

حلوا هویج

پنجشنبه ایکه گذشت محمدحسین از من خواست که حلوای هویج درست کنم البته به همسایه ها ی ساختمون هم اون ببره بده منم برای خیر اموات با یه مقدار هویجی که داشتم شروع کردم برای درست کردن این حلوا البته محمدحسین هم کمک می کرد و محمدطاها هم با روروئکش پیش ما بود محمدحسین هم توی تزیین حلوا به من کمک کرد زحمت پخش رو هم گل پسرمون کشید طرز تهیه حلوای هویج در ادامه مطلب اینم عکسهای اون روز         طرز تهیه حلوای هویج : نیم کیلو هویج  یک و یک و نیم پیمانه ارد معمولی گندم  یک پیمانه روغن مایع یک پیمانه گلاب  دو پیمانه شکر  مقداری هم زعفران دم کرده  ...
17 آذر 1392

اندر احوالات پسرکانم

حالا که محمدطاها رفته رفته بزرگتر میشه کار من هم سختتر میشه باید حواسم رو بیشتر جمع باشه  چند روز پیش یه سری اسباب بازی به محمدطاها دادم که مشغول بازی بشه محمدحسین هم با لگوهای خونه سازی مشغول ساختن بود منم رفتم اشپز خونه مشغول کارام شدم . محمدحسین خونه سازیش رو تموم می کنه می ره که ماشینهاشو بیاره بذاره کنار خونه ها  رفتن همان و خراب کردن از طرف محمدطاها هم همان  محمدطاها یه قسمتی از بازی داداشی رو خراب کرده بود . محمدحسین وقتی که دید خراب شده اومد یه سیلی در گوش محمدطاها زد هم خودش گریه کرد هم محمدطاها منم این وضعیت رو دیدم نمی دونستم که طرف کدومشون رو بگیرم ... خلاصه با محمدحسین صحبت کردم که اروم بشه گفتم : ...
17 آذر 1392

بدون عنوان

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است  زیرا که عشق را افرید تا یادمان باشد کسی  هست برای عاشق بودن  تا با تمام وجود به او بگوییم  عشق من روزت مبارک ...
17 آذر 1392

دعوت به یه مسابقه

چند روز پیش از طرف مامان ایسان جون به یه مسابقه دعوت شدم . موضوع مسابقه اینکه هدفتون از ساختن این وبلاگ چی بوده که به نظرم  موضوع جالبی بود . منم دوست داشتم لحظه هایی که با عزیزانم رو می گذرونم جایی ثبت کنم . تا به گلهای وجودم بفهمانم که چقدر دوستشون دارم و چه روزهایی رو با هم گذروندیم. من این دنیای مجازی رو دوست دارم چون کلی دوستان خوب و دوست داشتنی پیدا کردم  . دنبال کردن خاطراتشون و بزرگ کردن نی نی های گلشون برام لذتبخشه بعضی موقعها واقعا دلم براشون تنگ میشه و منتظر پستهاشون می مونم  این بود که منم مشتاق شدم برای ثمره های زندگیم وبلاگ درست کنم . تا بتونم و شرایط فراهم باشه همچن...
17 آذر 1392

دوستت دارم

پسرانم  اگه بهتون بگم هر روزبیشتر از روز قبل عاشقتون میشم باور می کنید ؟! نه تنها تو چندین پست این مطلب و نوشتم بلکه دعای هر روزم و حرف قلبم  این هست که : الهیییییییییییییی همیشه سالم و شاد باشید و تمام بلاها ازتون دور باشه  ...
17 آذر 1392

این روز های محمد حسین

محمدحسین این پسر شیطونم از صبح که بیدار میشه تا شب یکسره مشغول بازی  کردن با لگوها یا نقاشی کشیدن یا کارتون یا سی دی یا بازی های موبایل خلاصه تا شب خودش رو مشغول می کنه بسیار به منم وابسته ست . بدون من هیچ جا نمی ره مهدکودک یا باشگاه هم نمی ره چون میگه که تو  رو نمی زارند تو اون جا  ولی اگر خدا به خواد یه فکر هایی برای بعد از عید دارم چون سال اینده می ره پیش دبستانی و من باید یه کم از وابستگیش رو کم کنم .   فقط خدا می دونه که چقدرمحمدحسین  را دوستتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممم بعضی وقتها محمدحسین من رو با بوسه های ابدارش غرق می کنه و برای هر بوسه هم یک اسم می ذاره این مزه ابنبات میده این مزه شیرینی میده ......
17 آذر 1392

روز های محمدطاها

از کارها و شیطنتهای محمدطاها هم که چه بگویم  خیلی کنجکاو شده به حالت سینه خیز به همه جا سرک میکشه هر چیزی رو پیدا کنه میذاره تو دهانش اصلا تو بغلم ثابت نمی مونه اگر پیشش نباشم سریع گریه می کنه که بیام پیشش تا باهاش بازی کنم  بابایی و داداشی رو بسیار دوست داره اگر جلوی چشمش باشند چشم از اونا بر نمی داره هر وقت صداش می کنم محمدطاها برمی گرده نگاهم می کنه یا اگر تو روروئک باشه خودش رو به من می رسونه یاد گرفته زبون درازی می کنه صدا در میاره  وای که چقدر خوردنی و دوست داشتنی شدی این ماه که برده بودم درمانگاه برای چکاپ اصلا وزن نگرفته بودی  وزنت 9 کیلو و قدت هم 71 بود  برات ازمایش خون نوشتند  ...
17 آذر 1392